من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

فایدش چیه

یکی از آشناهای ما اینجا استاده دانشگاهه خانومش خونه داره. اقاهه بیچاره خیلی فهمیده است و از حد خودش بیشتر می دونه. ادم خوبیه و متفکرم هم هست. خونه داریشم دویست بار ازماها بهتره. خانومه ولی عقلش از سنش بیست سالی کمتره یعنی از وقتی ازدواج کرده دیگه رشد نکرده. حالا این خانومه همش تو فیس بوک فعالیت داره و هی عین بچه دبیرستانیها دیوار اینو و اونو خط خطی می کنه چت می کنه استس می ذاره. از شوهرشم هیچوقت تعریف نمی کنه. یعنی هیچکدوم همو نمی فهمن.  خانومه متخصص سوتیه سورپرایز پارتی یکی از بچه ها رو به روش احمقانه ای لو داد از بسم چونش کار می کنه دیگه فرصت نمیشه مغزش کارکنه. حالا خلاصه این سیستم ازدواج رندوم ایرانیه. کل زندگی دو طرف فاکدآپ می شه.  به نظر من تقصیر اقاهه است که اینو گرفته. اون بوده که این مشکلات رو به وجود اورده.

 

اوه راستی صبج با عمو و زن عمو و لیلا صحبت کردم. اقا ما پاشیم بریم ایران. از قدیم گفتن خاک مرده سرده. ما هنوز خاکمون سرد نشده گفتن ما همش یادت می کنیم!!!  

 خوشحال شدم.

کم تجربه گی

 می گن تو از اصلا از ادما فراری هستی! اقا من شنبه یکشنبه سفر بودم دوشنبه با لیلا رفتم بیرون سه شنبه دوباره رفتیم کناررودخونه امروز رفتم جلسه برای انجمن ایرانیا شام خوردم. چیکار کنم خوب دیگه؟ انصافا حوصلشم ندارم. 

 

کلا همه ادمای دوروبرمون جنرالایزمون می کنن. مثلا به من می گه پسرای دوروبرت همه کراواتین!!! از جنتلمن خوشت میاد؟؟  (کیوی حال کن) طرف رفته چک کرده از رو اخرین کامنت جنرالایز کرده. اخ نگو که خزتر از این بابا به عمرم ندیدم.  در عرض نیم ساعت همینطور تیکه بندازه. بگو من چه جوری با این اشخاص کیلومتر ندار معاشرت کنم . یه ریز مزخرف گفت.  

 

می گم لانجمون بده. اگه مثل مال برفزار بود چشم تو چشم نمی افتاد می رفتی سر میز خودت. اینجا عین لانج بچه لیسانسه های اونجاس. کوچیک و تو هم تو هم. نمی فهمن که ندیدن فکر می کنن همین خوبه. 

 

طرف اگه بیست و چهارسالگی وبلاگ می نوشت الان این شعرهای بچه گونه رو اخر عمری تو فیس بوکش بلغور نمی کرد.

 

پیتا خوردم. سه تا بیسکیت. نارنگی. پاپ. 

 

الان خوبم.

 

نا به هنجار

اون روز یکی از بچه ها داشت قصه پسر عمه اش  رو می گفت که بین شش تا دختر بار اومده بود و کاملا بدتربیت شده. حالا دیگه نمی دونم چه بلایی اومده بود سرش ولی ازبچگی رزل و پدر سوخته بوده و عین علیمردان خان بزرگ شده بود. درس نخونده بوده کار نمی کرده دانشگاه نرفته به خاطر فرارهای پی در پی از سربازی بارها زندان می ره پدرشو تهدید به کشتن می کنه. اخرشم تصمیم می گیره قاچاقی بره بلغارستان و میفته تو اب و تیر می خوره ظاهرا و می میره. 

البته مفقودالاثره الان. 

 

وای من خیلی وقتا فکر می کنم خودم هم نابهنجارم. بچه ای که درست تربیت نمیشه گناه داره. تا اخر عمرش می کشه. پدر ومادر شدن خیلی هم سخته و هم مسولیت داره . درخت کج که بره بالا هیچوقت راست نمیشه .  

 

نمی فهمم خدا چرا می خواد ادما رو زیاد کنه. این اصلا برام قابل فهم نیست.(البته اگه پای خدا رو ازسیستم بذاری کنار مساله حله)  مازول می گه زادوولد مال زمان قدیم بوده که ادما روابط اجتماعی نمی دونستند!!! ولی الان دیگه می دونن و بچه دار نمی شن. ولی اینا همش حرفه. منم خودمم دوست دارم بچه داشته باشم. همش خودخواهی نیست. شاید اگه فکر کنی که می تونی یه ادم خوبی به وجود بیاری که کمی دنیا رو بهتر کنه اونموقع داری به بشریت خدمت می کنی. منتها اینو از اول باید تو اون مخش بکنی که پس فردا به نابهنجاری و بدبختی دنیا اضافه نکنه.  

 

پ.ن این دویستمین پستیه که من راجع به این قضیه می نویسم.