من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

قهوه خوب می خوای بیا بیشه

وای ما اینجا باید قدر استار باکس و برادوی روستری رو بدونیم. من عاشق فراپوچینوی کاراملی استارباکس و کافی مخصوص برادوی روستری با ویپ و بادوم و غیره هستم. اونم یا بشینی تو فضای باز مشرف به رودخونه یا خیابون هشتم تو اون کافی شاپ زیبا. جفتش درمیاد ۴ دلار و نیم. اون آشغالهای رئیس کافی تو تهران شیش هزار تومن؟؟؟؟؟  من تا اونجایی که می دونم الان اکثر قیمت محصولات غذایی یا غیره به طور متوسط نصف اینجاست. این قهوه باید در حد دوهزار سه هزار باشه. خداییش چقدر ستم می شه به این مردم.

شراب شیراز

آقا نگران من نشین. من خوبه خوبم. الانم این رفیقمون زنگ زد از اتاوا ما تازه گفتیم ببین راحت شدیم. نمی دونم مست بود چی بود. شل صحبت می کرد. اینجا هم که همه همیشه مستن. یه شراب شیراز تو دکورمه. خواستین بیاین دور هم باشیم. وگرنه من همینجوری نگهش می دارم ارزشش هی زیادتر بشه.

مثل یک سایه روبروی من

من برای خودم زندگی می کنم و دور از خونواده ام. زندگیم از نظر خودم کاملا پوچ و بی معناست. با اینکه سعی می کنم دوستای خوبی هم داشته باشم و با دیگران ارتباط برقرار کنم. به نظرم اونهایی که هیچکس رو به زندگیشون راه نمی دن یا طرد می کنند و به تنها بودن و تک بودن راضیند خیلی زندگی جهنمی ای دارند.  

 

دیروز همش خواب مردن دیدم. دوتا آپشن داشتم : برگردم یا برنگردم. یه عالمه هلهله و زمزمه می گفتند ویو داری می میری ها. اونجا روحم مثل یه سایه جلوم بود. خوابم میومد اینقدر می گفتم ولش کن حال ندارم پاشم. هرچی دعا بلد بودم خوندم. بعد اونا پرسیدن واقعا اگه برگردی ارزویی داری؟ ارزوتو بگو برگرد. بعدا که پاشدم نشستم احساس کردم مردن کاملا انتخابیه. همیشه اونجا هست. ادم باید برای موندنش یه توجیه به دردبخوری داشته باشه. وگرنه چه فرقی می کنه کجا باشی. 

 

 شب زنگ زدم با خواهر بزرگم صحبت کردم . لیلا رفته ایران و یکی دیگه از دوستان اتاوا. یه مقداری از تنشها کم شده فعلا. دوست دارم برنامه های زندگی خودم رو داشته باشم. امیدوارم همه چی اروم بشه و من به کارام برسم.

دیکتاتورها و بازنده های فردا

آدمهایی که مخالف ما هستند /به اعتقاد ما متحجرند دموکراسی خواه نیستند رو له می کنیم. می اندازیمشون دور. اونها سرما عربده می کشند با تمام وجود با تمام وجود. چون یه روزی مثل ما بودند و خواستند که برای بشریت مفید باشند و اینقدر پیش رفتند تا اول تنها موندند و بعد دیکتاتور شدند. ما بالای سرشون می ایستیم جشن می گیریم و پایکوبی می کنیم. فارغ از اینکه ما همانها هستیم....

ایمان بیاوریم ...

منم با همه روایتها موافقم.  می خوام یه پارتی بگیرم. آدم درست حسابی پیدا نمی کنم.  داشتم امروز به مریم و رضا می گفتم همه به نظرم خزوخیل میان. کیو دعوت کنم آخه؟ 

آدم باید با آدم با ظرفیت بگرده. منتها آدمها دو دسته اند یا بچه مثبتن یا بچه منفی. حالشونو ندارم.  

 یه نکته دیگه هم اینکه زندگی ادم به هیچ جا بند نیست. ما ها همه داریم رو لبه یه آسمونخراش راه می رسم. دیشب می خواستم بمیرم. خدا خیلی کمک کرد. من هیچکاری براش نمی کنم ولی ایمان دارم اگه اون نباشه اوضاع و احوال ادم می تونه کاملا به بیراهه کشیده بشه.