من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

اخبار

بچه ها همه جا حراجه. من به حرف اورانوس گوش کردم و رفتم خرید و چیزای خوبی خریدم. اما در عوض کاپشن سفیدمو گم کردم. یعنی تو یه مغازه ای جا گذاشتم. کیفمم گیرکرد به تایر دوچرخه پاره پوره شد!! 

حالا جفتش قدمت داشت. راستی من امروز داشتم به مریم می گفتم من از هیر استایلرم خیلی راضیم. تازه فهمیدم درجش رو می نیمم بوده واسه همین کندتر عمل می کرد. من تقریبا هرروز و همیشه ازش استفاده می کنم. کلا احساس می کنم گرون خریدن همیشه خوب نیست. بستگی داره چقد اهمیت بدی. ولی من یه سری تی شرت (پولو) ۳۰ دلاری که ۸-۷ دلار شده بود از گپ خریدم وخیلی دوسشون دارم. الانم پوشیدم و کامپلیمنتشم گرفتم. 

 

در ضمن امروز حرف از آشپزی و اینا شد یکی از بچه های اینجا هست پسره خیلیم ظریف مریف بعد همش داره غذا می پزه. یه جوجه کباب و کباب کوبیده ای رو اتیش پخته بود خیلی با سلیقه فلفل و گوجه ها رو به سیخ کشیده بود. خلاصه من گفتم اره منم یه دوستی دارم خیلی آشپزیش خوبه ولی وقتی رفتم وینیپگ رفته بو بیمارستان دکتر بهش گفته بود تو در وضعیت استاروینگ هستی. حالا قراره دوستای من برای پرهیز از ازدواج با همجنس بیان وینی پگ ونوس رو بگیرن.  

سالون مارکوس

این مارکوس هال از چند تا سالون بزرگ غذاخوری تشکیل شده که پنچره هاشون مشرف به باغهای دانشگاهه. تابستونی دو جور بوفه ناهار گذاشته. بوفه سرد که ۷ دلاره و شامل سوپ و انواع سالاد سردو ساندویچ و کیک و میوه و نوشیدنی میشه و بوفه گرم که ۹ تاست و غذاهای گرم دیگه ای هم داره.  واااای من و مریم امروز تو هوای بهاری تا اونجا از زیر درختا قدم زدیم و بعد از دیدن اینهمه غذاهای تازه و خوشمزه بال در آوردیم. ما بوفه سردشو گرفتیم. دو جور سوپ داشت. ذرت و چدار و گوجه فرنگی. خوشمزه بودن. بعدشم سالاد ماکارونی و .. دیگه تا ما اومدیم بجنبیم ساندویچها تموم شد. در نتیجه خانومه معذرت خواست و گفت ما می تونیم از بوفه گرم هم استفاده کنیم. اونجا هم مرغ و ماکارونی و نودل مودل بود. یه کیک میوه ای توت فرنگی هم خوردیم. عملا خفه شدیم. جاتون خالی.

اقا اسرارتو به مردم نگو. حتی به دوستات. شماها نمی دونین. اینجا بچه ها میان با من صحبت می کنند. اعتماد می کنند یهو همه اسرارشون می ریزه. الان اونی که می گه چرا ویو امار مردمو داره؟ من چیکار کنم آخه. من صبح میام کار خیر بکنم سوار دوچرخه می شم برم کار فلانی از ایران رو پی گیری کنم یهو وسط راه رفیقمونو می بینیم.  میام سلام و احوالپرسی کنم رد بشم شروع می کنه از این در و اون در اخرشم می گه دیشب با فلانیها بودیم این چی گفت برنامه شون چیه میخوان کجا برن. بعد من میام می شینم با دوستام هرهرهر می خندیم. خوب نگو پدر جان. الانم پای درددل یکی دیگه بودم آخر سر زد تو خط مهمونی ای که دیشب بوده. کلا فهمیدیم تو زندگی مردم چه خبره دیگه. آخرشم می گن به کسی نگی ها. باز خوبه من یادم نمیمونه .یعنی برام مهم نیست. ولی به طور طبیعی خبر همه رو دارم  

 

هرکاری که می کنی با هر کی که هستی حساب اینو بکن که همه خبر دارن.  

 

دیروز تو کافی دونی ! من با اراذل مهندسی بودم. یه دختره بامزه فرانسوی اتریشی به اسم دومینیک خانوم (خودش به خودش می گه دومینیک خانوم خیلی سوئیت بود) اومد یه پسرایرانی تازه وارد رو به مامعرفی کرد.  بعدش من به پسر ایرانیه  گفتم شما سل فون دارین؟ همه شروع کردن که حالا واستا برسه بعد شماره بده . احسول اینور من سرشو از رو جدولش بلند کرد و یه نگاه چپی کرد. اون یکی گفت حالا نمدونم بلک بری داری دلیل نمیشه پزشو به این بیچاره بدی!!!!. گفتم بابا می خوام شماره رضا رو بدم که مسوله پی اس ای هستش کاری داره زنگ بزنه سوال کنه. چون اون خودش گفت من با یه حانومی به نام ویو مکاتبه کردم. اینطوری شد که همه گفتن آها و تازه یادشون امد که پسره اصلا متاهله و یه چند باری هم تکرار کردن. اینم از هم ولایتی های ما.

رژیم واقعی

مرگ بر تی شرت های ریکیز که دوبرابر می کنه آدم رو . درود بر تی شرتهای تامی که نصف می کنه ادم رو. راستی ابیه موند برا خودم صورتیه رو دادم به مریم. ولی امروز رفته بود رز آفیس پسره مدیره خودش تامی تنش بود از اول تا اخر زل زده بود به تی شرت من. اون تی شرته هم که ونوس از وینی  پگ فرستاد برم رو هر دفعه می پوشم با کلی صورتهای شکفته روبرو می شم.

 

راستی اگه اومدین بیشه زار و کافی خواستین ساعت ۵ و نیم می بریمتون استارباکس اونور خیابون که بفهمین دانشگاه وسط شهر چه حسی داره. دیروزم با مهسا اینا رفتیم . شیرینی هاو شکلاتهای استارباکس یه چیز دیگه اس. 

 

من از وقتی جغد شدم سعی کردم رژیم بگیرم. اینجا که لختم راه برم مهم نبود. ایران بخوام برم پوستم کنده اس.

زندگی جغدی

به محض اینکه اوستام چندروز می ره زندگی من به زندگی جغدی مبدل می شه. پریشب که بر می گشتم خونه پرنده ها جیک جیک می کردن انگار صبح شده. حالی بردم. انگار همه اون لحظه ها و همه شهر و همه سحر مال خودخودم بود. امروز صبح با صدای بالایی بلند شدم ساعت ۹ صبح پاشدم نشستم سرم گیج می رفت. آخرش روی کاغذ کلاسور یه یادداشت نوشتم:  

دوست عزیز اینبار که از سروصدای شما ازخواب بپرم زنگ می زنم سکیوریتی بعدشم می رم رزیدنس افیس راجع به این مساله صحبت می کنم.  با همون موهای آشفته ( کاشکی همیشه اون شکلی بود اصلا ) رفتم بالا در زدم انداختم زیر درش بعد اومدم گرفتم خوابیدم تا ظهر. دیگه نمی دونم چی شد.