من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

بالروم دنسینگ

خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ بود. طبقه پایین کلیسای نزدیک خونه کلاسهای مختلفی داره که یکیش همینه. من امروز رفتم نشستم تو جلسه. پارتنرها عوض می شن و با مربی ها تمرین می کنی. ازسن نوجوون تا پیر میان شرکت میکنند.یکی هم اومد گفت می خوای با من برقصی؟ من گفتم نه دوستم اینجاست اومدم تماشاکنم. اونم گفت اها اها   

 

 

کاش کلاس موسیقی هم داشت و ارزون بود.. یه آقایی هست فکر کنم کلمبیایی یا مال آمریکای جنوبی باشه. همیشه می بینمش تو دانشگاه.خیلی نگاهش نافذه. یه بار تو پارک تو باند موسیقی اسپانیایی دیدمش. امروزم ازبین سالن رقص عبور کرد رفت اونور احساس کردم می رن اونجا تمرین موسیقی می کنند. کاش منم زندگانیم اینجوری بود.

خنده

وای من با سه تا از هم آفیسیهام می رم تیم هورتونز اینقدر می خندیم . یکیشون کلی جهان دیده است البته سنش نصف سن فعلیش دیده می شه. بعدا داشتیم راجع به پسر ایرانیا حرف می زدیم من گفتم قابل اعتماد نیستند. بعد بکیشون گفت اره یه پسر ایرانیه دوست من بود تو استرالیا بعد دوست دختر داشت بعد دوهفته رفت ایران با زنش برگشت! هرهرهرهر گفتم آره مادرشون می گرده براشون زن خوشگل پیدا می کنه اینم گفت انصافا دختره خیلی خوشگل بود ولی اصلا نمی شناختش از پیش. هرهرهرهر.  بعد اینا گفتن واقعا پسرای ایرانی خوش قیافه ان. منم گفتم آره به چشم شماها. بعد دوستم گفت نه من خودم تو مجله خوندم که مردای خاورمیانه از همه خوش قیافه ترن. بعد من خندبدم گفتیم لابد یه ژورنال آشغالی از خود خاورمیانه بوده هرهرهرهرهر.  

بعد تازه من گفتم مردای ایرانی می تونن چهارتا زن بگیرن. اون یکی گفت اره من از زهره همینو پرسیدم یهو روانی شد گفت نه نمیشه. هرهرهر بعد کلی خندیدیم. گفتم خوب زهره شوهرشو خیلی دوست داره. کلی چرت و پرت گفتیم. بعد اون یکی می گه تو پلنی نداری؟ من گفتم والا این مساله قابل پلن نیست!  

 

رئیس مافیا که دوستم هست اونجا بود. این رئیس مافیا واقعا دوست منه. یعنی من براش همه کار می کنم. اون روزم ایمیل زدم گفتم جوون مردمو نترسون. شنگوله ولی مثبت نیست  ووقتی مث أدم باهاش برخورد می کنی انسانه. من البته همیشه با اراذل خوبم. ونوس می دونه. درمجموع  خوشحالم که  امروزبا ایرانیا نرفتم کافی. وگرنه زیرآبه تا الان خورده بود.

شلوغ پلوغ آژیر

حالا کو تا وطن. دیشب از ۸ شب خوابیدم تا ۸ صبح. خونه دماش سی درجه. هیترها ازونوری خراب شده. گفتم آخرهفته بشینم چمدون و آت آشغالها رو مرتب کنم. هزارتا کاره. استادم نمی دونه دارم می رم. دلم از امروز ریخته بهم. یکی زنگ زد صبحی از همین گروه مافیا بود یه چیزایی گفت راجع به یه برنامه که می خواد بزاره. من فقط گفتم خوبه. البته زیاد نمی فهمیدم. نصفشم خندیدم. باز خوبه به عنوان عضو مافیا ظرفیت داره. چون من همه رو عصبانی می کنم اگه جدی باشند خیلی. بعد دیگه احساس دلشوره دارم.................. چرا من اینقدر آمار بقیه رو زیاد دارم. می دونی من تنها کسی هستم تو جماعت ایرانیا که می دونه دکتر دپرسیان کلاس رقص می ره؟ 

 

یا مثلا خیلی چیزای دیگه که حیثیتیه البته اونا معمولا زود می پیچه زوووود و وحشتناکه. مثلا یکی دختره ایرانیه رفته رو صندوف عقب ماشین پسر ایرانیه سواری خورده افتاده پایین سرش خورده زمین بیهوش شده.  

 

من الان دارم یه میوه تراپیکال که شبیه جوجه تیغی قرمزه می خورم. قراره یه روز با هم بریم کلاس رقص .....

چرت و پرت

یعنی پسرای اینحا در حد باباهای ما هم نیستند. حالا چه برسه به داداشامون. یه مشت داغون. من دیگه جونم به لبم رسیده ازاینهمه بی آپشنی ..... 

آخرهفته

آخرهفته واسه خریدامون ماشین رنت کردیم (یعنی لیلا رنت کرد). خیلی خوب بود ولی بنزین می سوزوند هلف هلف. یه کرایسلر سفید بود عین عروس. باهاش یه مهمونی هم رفتیم. حالا که نوبت پول دادنشه اصلا خوشحال نیستم. 

 

پیشنهادی؟