من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

داستان اخر هفته

امشب بچه ها رو دعوت کرده بودم خونه افشین. حالا افشین خودشم همچینی با من در ارتباط نیست. ولی گفته بود یه زمانی برنامه بذار. یعنی قرار بود برای همین دوستم تولد بگیریم. منتها دوستم نمی دونست می تونه بیاد یا نه اعصاب منو ریخته بود بهم دوستاشم یه سری ادم عجیب غریبن. افشین گفت با خانومش هماهنگ کن خوب ببین کیا رو خوبه دعوت کنیم سورپریز شه. خانومشم که تعطیل و خوشه نشسته من واسش برنامه بریزم.  وای چه بدبختی شد. خلاصه من از حرص دل و بلا تکلیفی کل برنامه رو تغییر دادم که اصلا به تولد این رفیقمون مربوط نباشه. من جمعه ایمیل زدم دوستای خودمو افشینو دعوت کردم واسه شب فیلم. گفتم که پروژکتور میارم فیلم ببینیم. هرکسی رو هم دلتون می خواد دعوت کنین. بعد چند ساعت هنوز هیچکس جوابی نداده بود.  یهو دیدم که خودم موندم توش! دیگه اینقدر عصبی شده بودم یه بیست و چهار ساعت فیس بوک نرفتم اعصابم اروم شه. به گه خوردن افتاده بودم. فرداش رفتم دیدم خدا خیرش بده یکی از دوستام ایمیل زده بچه ها پاشین بیاین اینجا براتون لازانیا درست کنم. افشینم یه ایمیل قشنگ در جوابش زده که نه بابا تشریف بیارین همینجا خودم غذا درست می کنم. خلاصه ما هنوزم نمی دونستیم برنامه چیه. من فقط یه امیل زدم تشکر کردم گفتم ناهاره حالا ؟ که یه حسن اقایی جواب داده بود که نه شام باشه چون ما فوتبال می ریم و بعدش من می رم دنبال ویو!!!!. خلاصه همین من صبح ساعت 11 از خواب بیدار شدم تازه زنگ زدم افشین می گم برنامت چیه؟ اونم شاکی شد گفت والا من نمی دونم تو کیا رو دعوت کردی والا! حالا یه چیزی درست می کنم. منم دیدم ادامه ندم بهتره گفتم باشه حالا کاری داشتی به من بگو. بعد تکست زدم من فسنجون می پزم. خلاصه همه امشب یهو تصمیم گرفتند که بیان به ما ملحق شن. ولی از حسن اقا که قرار بود بیاد دنبال من خبری نشد. اینجوری که شد که من دوباره زنگ زدم به افشین و اونم دوباره تکرار کرد که من واقعا نمی دونم ! خوشبختانه من با دوستای خودم بالاخره رفتم.ولی حسن اقا ودوست دخترش کلی دیرکرده بودن. یه بارافشین زنگید یه بار من زنگ زدم ولی دفعه اخر کلی سرمن غرولند کرد که چرا یه رب یه رب زنگ می زنی؟؟؟ من گفتم والا من بار اولمه. اینجا هرکی یه بار می تونه به شما زنگ بزنه. بد پای تلفن کلی غر که میزبان باید ساعت و زمان رو درست معلوم کنه و ما نمی دونستیم کی باید بیایم و این حرفا. منم گفتم حسن اقا خودت می گی بعد 5 خوب من فکر کردم یعنی 5 به بعد. منتها خوب حسن اقا قبول نمی کردو منم گفتم بابا میزبان در برابر عمل انجام شده قرار گرفته. کلا هرچی گفت یه چیزی جواب شنید تا اینکه به سلامتی و خوشی اومدن. خلاصه شام خیلی پات لاک رنگینی شد. فیلم هم دیدیم همه هم خوشحال بودند وکلی از من تشکرات به عمل اوردن که اسباب خوشحالی و شادی و  با هم بودن دوباره شدم. اینطوری شد که اخر هفته ما به گه کشیده نشد.


خدایا به هممون انرژی بده که این هفته رو به خوبی و خوشی به اغاز و پایان ببریم. ممنون.

I love my playlist

it's awesome!

لباسای جدید

یه تیپ جدید اختراع کردم. شلوارک کوتاه  می پوشم با جوراب شلواری کلفت و چکمه! امیدوارم کار کنه. خودم خوشم میاد. یه بار دو سه سال پیش اینجوری پوشیدم کامپلیمنت گرفتم .چون من حوصلم زود سر می ره از یه مدل لباس و خیلی هم نمی خوام پول خرج کنم. همشو تو خونه داشتم. شلوارکا رو امشب خریدم قهوه ای هستند با مدلهای مختلف. سرهم کردم. انگار ادم تا وقتی می ره دانشگاه بچه است و بچه میمونه. ولی از یه طرف با خودم می گم چرا ما توایران اینهمه شلواری بار اومدیم. بیچاره دخترا همه یه جین به پا دارن. شایدم زمونه و مدلها تغییر می کنه. قطعا همینطوره چون الان به نظرم خوشایند تر می یاد همه چی. 


پی اس : الان به نظرم اومد ممکنه هم افیسیهام پیش خودشون بگن این اصلا مثل پی اچ دی ها لباس نمی پوشه بلکه شبیه اسلات های محترم لباس می پوشه که مهم نیست چون من بهشون سلام نمی کنم. یعنی بزرگترین خوبی بیشه زار اینه که می تونی اسلات هم باشی. به شرطی استادت نزنه تو خط دانشجو ایرانی گرفتن. خوب یه راه دیگشم اینه که تا وقتی همه چی تق و لقه من اینا رو بپوشم کهنه کنم. 


خدایا این اخر هفته کوفت ما نشه. فکر کن من از ظهر با مهسا برنامه ریزی کرده بودم که کی بریم بیرون. یهو لحظه اخر برگشته می گه من نمیام! قلبم افتاد گفتم باز دیچ شدم.  بعد گفت هاها شوخی کردم داشتم ادای دوستاتو در میاوردم! می دونی من خودم تو دسته همونایی ام که طبق پست قبلی باید باهاشون برخورد بشه!!! و دوستامم همین ان. داشتم امروز به مهسا می گفتم من با ادمای ایل مایندد دوس می شم. کلی تو مال چرت و پرت گفتیم خندیدیم. 


خدایا این اخر هفته کوفت من و هیچکسی که درگیر زندگی من شده نشه! ما را ادم کن. امین

‌Be careful

این مقاله خیلی جالبه. اگه رو دوستاتون شناختی ندارید یا به هر دلیلی حس مسولیت ندارند باهاشون چطور رفتار کنید که زندگیتونو به گه نکشن!  

البته واسه من که تکراریه روشاش. ولی جالبه. 


Tell them  

Have a back up plan  

Undermine their involvement 

Make them an offer  

Prepare yourself mentally 

http://www.lifehack.org/articles/communication/thump-5-ways-to-deal-with-irresponsible-people.html

سوهان یعنی چی؟

اگر دنیا رو فالذاته بدون خالق در نظر بگیریم خیلی زندگی سخت می شه. اونموقع تنها اتکا ادم به نیروهای خودشه که مدام داره تحلیل می ره. خیلی وقتها ارامش نداری. دیدم اینجور ادمها رو بسیار بسیار محافظه کارند که ضربه ای نخورند. شهامتی درکار نیست. پیری بی حالی ناراحتی. برای هرچیزی دنبال علت هستی. فلسفه های چرت و پرت حوصله سربر. از طرفی اگر بخوای با شهامت زندگی کنی مدام در جنگ و جدالی. مثل میدان نبرد و فرقش با فرض خالق و فرض روح و ایدئولوژیهای خالق گرایانه اینه که نمی دونی اصلا اینی که واسش می جنگی تا چه حدی هدفه یا ارمانه و تا چه حدی باید زندگیتو پرکنه وخیلی خیلی چیزهای دیگه. 

 

اوضاع داغونی دارم. بایبل هم نرفتم. ولی خوشم. هم افیسی ویتنامی بیچاره هر ازگاهی میاد به من سوهان تازه قم تعارف می کنه! بعد می پرسه سوهان یعنی چی؟ یکی از دوستای ایرانیمون براش اورده. بعد من اینقدرخوشحال می شم. با اون بیشتر حرف دارم تا با ایرانیهای افیسمون. شاید به دلیل طول و دوره دوستی باشه و اینکه در مجموعه قضیه روحیات ادمها صددرصد به ملیت مربوط نمیشه.