من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

Our hero's strength is fading fast

داشتم حساب می کردم که تو این سالها چهار بار تلاش کردم واسه چهارتا دوستم تولد بگیرم ولی نشده. دوتاش دخترن دوتاش پسر. اسمشونو بذاریم گلی و پری و رحیم و حسن. اولیش حدود دوسال پیش بود برای گلی. من ایمیل زدم به بچه ها که بیاین واسه گلی تولد بگیریم. دوست پسرش اومد افیسم گفت نمی خواد! من نمی خوام این پسرا تو جشن تولد دوستم باشن. منم جوابشو دادم اینا دوستای منن وباید باشن. اونم گفت دوستات ماییم. منم جواب دادم قبل ظهور شما من با اینا دوست بودم. خلاصه یکی من و یکی این تا اینکه گفتم برو پی کارت جلو چشم نباش  بعدم ایمیل زدم کنسل کردم که همه صداشون دراومد. 

دومیش تقریبا پارسال بود برای حسن. به همخونش ایمیل زدم که من و پری و رحیم می خوایم واسه حسن جشن بگیریم. همخونشم جوابمو نداد  بعدم حسن ول کرد رفت. 


سومیش پری بود همین امسال اونم ما رو دیچ کرد. چهارمیش رحیم بود که اونم با حسن و پری هماهنگ کردم زد زیرش! اصلا حتی حوصله ندارم خبر بدم که برنامه نیست. 

خودم واسه خودم می تونم برنامه بذارم ولی تو بیشه زار خبری نیست برنامه چی بذارم.

ترجیح می دم خودمو یه جا گم و گور کنم. بهترین کاره. 



خدایا من یه کار پیدا کنم. 

عجبا سن رسید به میانسالگی هنوز استرس داریم

احساس می کنم بی نهایت مساله متفاوت تو دنیا وجود داره که باید بهش فکر کنم. دارم دیوونه می شم. امروز رفتم با مهسا قهوه بخورم یه ذره راهنماییم کنه. اون خودش کامپیوتره رشتش و برای خودش مستقل پروژه می گیره و کار می کنه یه کار نیمه وقتم داره با عرضه هم هست. خدایا هرکی به من یه چیزی می گه یکی می گه ول کن برو بیرون کار کن یکی می گه نه وایسا دانشگاه کارای متفرقه بگیر اون یکی می گه وایسا با استادت. خودمم نمی دونم به جز اینا هزار تا چیز دیگه هست. بعد حالا فکر کن گفتم محیط تیم هورتونز ارومه می ریم اونجا با هم صحبت می کنیم ارامبخشه. اقا هرچی ایرانی بود ریخته بود. هرکدومم میان کلی مزه می ریزن و به قیافت نظر می دن. ادم نمی دونه چیکارکنه. بعضیهاشونم که امارتو دارن درمیارن در نتیجه خیلی بهتره صحبت نکنی. ازونور یه زوجی از دوستامون اومدن قهوه گفتن چهار نفری بشینیم سر یه میز! من می خواستم با مهسا تنها باشم دیگه رودربایستی کردیم نشستیم. شوهره گیر داد که من می شینم کنار خانومم. اقا جان نشین کنار خانومت بشین روبروش. حالا فکر کن میزای به این تنگی پسره تو صورت من بود. عذاب بیشتر. خانومشم راحت نبود. خداروشکر امروز من یقه لباسم کاملا بسته بود فقط خیلی کوتاه بود که با لگینگ کوتاه پوشیده بودم و از زیر میز چیزی معلوم نمی شد. خانومشم نازوخوشگله. ولی من اینجا با خودم می گفتم خدایا من می خواستم با مهسا تنها باشم حالا افتادم با شوهر این. حالا یه وقتی رستورانه میزاش خیلی بزرگه صندلیها هم به هم چسبیده اره همه جفت جفت می شینن کنار همدیگه.  

خلاصه مهسا قهوشو گرفت اومد من که قشنگ با زاویه ۶۰ درجه نشسته بودم با خانومش صحبت می کردم. دیگه بعدش اصلا پامو گذاشتم رو لبه صندلی مهسا به موازات میز تقریبا نشسته بودم. حرفای خودمو میزدم. اخه دیدم نمیشه. دیه این بیچاره ها هم با ما هم صحبتی و همدردی کردند. بعدا داشتیم میومدیم دیدیم زن یکی از پسرا با یکی از اقاها که مجرده نشستن روبرو هم صحبت می کنن البته اونم شوهره کنار دستش بود ولی دیروز شوهرشم نبود!! ما فکر کردیم این پسره داره اصلا با یکی دیت می کنه چون خیلی تو صورت هم نگاه می کردند. بعد خودمون توجیه کردیم که لابد نسبتی دارن و ازونجا در رفتیم.



junk food

امروز رفتم جیم دانشگاه ولی درست حسابی کاری نکردم. دوستمو دیدم اون کوهنورده کارش خیلی درسته الانم تربیت بدنی می خونه. یه ذره دویدم. نمی دونم چقدر. دیگه حواسم پرت شد. ولی چند تا از دستگاهها رو یادم داد. کی من لاغر شم؟ دیدی همه چی بر علیهم شد که نرم مدل بشم. جالا تا اخر عمر می خوام غر بزنم. 

الان با یکی از بچه ها پای تلفن حرف می زدم. حرفهای معمولی در مورد اسباب کشی و خونه. حرفای تکراری. فکر کن چقدر زندگی ادمها می تونه تکراری باشه.من صبح می رم دانشگاه خودمو یا برابر یه دیوار سنگی می بینم که باید عین فرهادکوهکن عمرمو براش بذارم یا دوطرفم دره است. پامو هرطرف بذارم افتادم. از صبح باید فکر کنم بیمم چی میشه دانشگاه برفزارم چی می شه چه جوری برم جیم دانشگاه مدرک جعل کنم فلا جا!  سه چهار ساعت به همین منوال. بعد تازه  می رسم به میز محاکمه سوال پشت سوال. سوال پشت سوال. 


 ازونطرف می بینم ادمهایی که یه زندگی خوب دارند ولی درگیر روتین شدن و دپرسن. با خودم می گم من اگه جای این بودم چند تا زبان و دوتا ساز و عیره یاد می گرفتم. همشم می رفتم جیم یا با رفقا. ولی می بینیش همیشه تو ارزوهاشه که از اینجا بره. همیشه تو عکساش و تو خاطراتش زندگی می کنه. اینجا براش زندانه روزاشو می شمره 1 2 3 کی اخر هفته می رسه. اخر هفته  خبری نیست دوباره از اول هفته. دلم اینقدر می سوزه فکر کن خودت پادرهوایی لبه پرتگاه باید دلت به حال دیگران بسوزه. بعد همه این بدبختیها تازه همه می شینن می گن نه این مامانش درست تربیتش کرده اجتماعی شده!!!!!! 


امروز رفته بودیم کافی. اقا این دوتا رفیق ایرانی ما یه بند حرف زدند. یکی گفت دخترا اینجوری اون گفت پسرا اونجوری. منم کلا تو عالم هپروتم. جوابای ساده می دادم گاهی. به پسره گفتم بابا زن از ایران نگیر حوصله داری به درد نمی خوره. باز دختره چپ نگاه می کرد می گفتم ها اره پسر ایرانی که من اصلا تحویلشم نمی گیرم. بعدباز اون یکی می گفت یعنی چی؟ بعد پسره می گفت من که مهریه هم نمی دم. بعد من می گفتم اره منم می گم مهریه نمی خوام. می خوام چیکار عوضش یه انگشتر واسم بخره بعد پسره می گفت هاا چهار ملیون! نمدونم دیگه مشکل چیه! من اخرش گفتم به نظرم کسی مشکل خاصی نداره چون من در طول روز کسیو نمی بینیم و راحتم. حرص همه رو در میارم.  ولی به نظرم میاد چقدر ملت بدجنس می شن بعضی وقتا. 


چقدر دری وری گفتم برم منم

راحت شدم

پست قبلیم خیلی غلو بود ولی خوب شد به خودم سرکوفت زدم یه ذره از بار روانی قضیه کاسته شد. 

ارزوی برباد رفته

من الان فقط می خوام غر بزنم. فکر کن ادم اینقدر بی عرضه. بدبخت. این چه وضعشه. اومدم خونه یه فیلم دیدم مال ۲۰۱۱ اسمش بود شماره تو چنده؟ یعنی با چند نفر رابطه داشتی. یکی نیست بگه فیلمه این دانلود کردی؟ رفتم دیدم رنکش ۵ اه!!! خنگ. حالا بد نبود. مسخره. کلی وقتم پای تی وی و کامپیوتر می گذره. عوض این می تونستم یکی از چمدونامو بریزم بیرون. یا اقلا سالاد ماکارونی نخورم. نرفتم جیم. یعنی رفتما. درش بسته بود. تو این سوز و سرما برگشتنی روی یه دریاچه بی نهایت یخ زده گیر افتادم. دیگه اونجا نمیرم. الان دیدم داره مغزم سووووت می کشه رفتم یه یوتیوب گذاشتم. اوه اوه. رفت رو اعصابم. 

می خواستم مدل بشم. می خوام گریه کنم. اونموقع خوشحال بودم که بهم گفت خانومه. هیچی وزن کم نکردم. انگار فقط یه روز سیندرلا بودم تموم شد رفت. می خوام برم بمیرم. باید بگم نمیام نمی تونم بیام پام شیکسته. وضعیت درسام خرابه. از دوستام غافلم. اصلا نمی دونم تو دنیا چی داره می گذره. هم افیسیم که مدام پاهاشو می کشه زمین می خوام برم خفش کنم بگم احمق بی شعور بس کن دیگه خسته شدم از دیدن نردهایی عین تو که نمی فهمن چرادرس می خونن. یا من نمی فهمم چرا درس می خونن به این دیوانه واری و چرا اصلا ماها اینجوری شدیم و چرا من از همه چیز اینقدر دلزده ام وبیشتر از همه از خودم که بسیار ویرد هستم و همه جز جزاین عالم چه در روح و در چه جسم مراقبم هستند که زندگیم از وضعیت ویرد خارج نشه هیچوقت.... 

 

های های های