من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

لجبازی زیون داری و تمدن!!!!

من رفتارهای عجیب زیاددارم. حاضر جوابم هستم ولی کنترلش می کنم. دیروز ولی یه جا اعصابم خورد شد یه جواب دادم. جوابامم خوب سرکستیکه دیگه بعدا اون یه جواب داد من یه حواب دادم و هی عصبانی تر می شدم. چون یه بیت شعر راجع به بهار بود و عملا به لجن داشت کشیده می شد. تا آخرش به اینجا رسید که طرف اینقدر بی ادبانه برگشت گفت تو نمی دونم سیب زمینی مشهدی هستی رگ نداری که سبز باشه که تازه بدیش دست بقیه!  مریم یه کامنت گذاشته بود که همنشینیه شعرا روت تاثیر گذاشته و اینا که دیگه من اینقدر داغ کرده بودم که از متن فینگیلیش اونم چیزی سر درنیاوردم و ... پایینش اول نوشتم مریم جان تو چی داری می گی بعدشم داد زدم ایها الناس هرکی از هرجا عقده داری  بیاد رو وال من بنویسه اینجا دیوار کوتاهه و غیره ( بعدا دیدم یه خانوم از آشناها اومده زده عمرا  هاهاها). آخرشم گیج شده بودم.  

به رضا گفتم من می خوام تو روی این تف بندازم. رضا گفت منم همینطور! بعدشم رضا گفت بدو بیا آفیس ما گوشت نذری بگیر بعدشم گولم زد که باهاش برم والمارت و بعدشم رفتیم خونشون شام و ادامه ماجرا!  

 

ولی تو ماشین خیلی خنده دار بود چون من همش داشتم داد می زدم که این مرتیکه اعصاب منو خورد می کنه شماها نباید با اون رفت و آمد کنید اونم می گفت بابا پسر خوبیه و آره و نه و اینا. بعد هی می گفت عین مامانم آخه فدات بشم تو نباید جواب بدی. آره من خوندم . آره می دونم. آره خوب تو دیلیت کن. بعد من گفتم می خواستم همه بدونن و بفهمن چه جرکیه. خلاصه مجموعه بحث این شد که ما این بنده خدا رو با اجازه بزرگترا ازفیس بوک دیلیت کردیم. البته من از رضا پرسیدم حالا اگه باز به من پرید که چرا دیلیت کردی گفت بگو من خیلیا رو دیلیت می کنم تو هم روش  

 

 شما هم از هرکی خوشت نمیاد همینکارو بکن. این کاملا یک روش متمدنانه و آخرین انتخاب است.

پیازداغ

کاپشنم بوی پیاز داغ می ده!   

آخه استیوپید جان

اینقدر از دیشب خوابم میومد داشتم می مردم حالا بلند شدم اومدم خونه مردم نشستم دارم می میرم. سه تا ماهیتابه پیاز داغ رو گازه چشمهام داره میاد بیرون.

الان فقط نصف استکان شامپاین می خواد که در جا از هوش برم.


به شاو گفتم تی وی نمی خوام. یارو ساعت دوازده و ربع ظهر به من زنگ زده داره خوش و بش می کنه!!! منم گفتم ببخشیدا من از ساعت ۸ صبح نشستم تا ده جنابعالی بیاین. می گه خوب حالا هستین من ۵ دقیقه فاصله دارم تا اونجا. فکر کرده من خونه دارم. بعد گفتم نخیر من الان خونه نیستم. می گه خوب یه زمان دیگه برات بوک می کنم. گفتم نمی خواد بذار من فکرامو بکنم خودم زنگ می زدم. ظهر زنگ زدم گفتم من گرفتارم نمی خوام اصلا.

برائت از مشرکین

من از شا کیبل اعلام برائت می کنم. چون دیشب تقریبا با کلی استرس خوابیدم که صبح زود بیدار شم که می خواد بیاد کابل تی وی وصل کنه. آخرشم نیومد. نکبت. از هرچیزی که به صبح زود مربوط می شود دوری گزینید که سعادت شما در آن است اگر بدانید و به کار ببندید.

هه هه هه

تو رادیو گفت اونایی که به دوستای زیادی که در فیس بوک دارن افتخار می کنن در جقیقت خودشان را دارند مسخره می کنند.  درآن واحد بیشتر از صدو پنجاه دوست واقعی نمیشه داشت.  

لالا لالا 

 

یه خواستگاره که الان زن و بچه هم داره منو اد کرده بود. دوستم می گه باید به فیس بوک علاوه بر قبول و رد درخواست یه دکمه فاک یو هم اضافه کنن. مردم از خنده.