من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

حالا بیا وخوبی کن

هفته پیش یکی ازین پسر خوبا که نه حیوونه * نه بچه بدیه ما رو خونش دعوت کرد. بگین من چطور مهمونی بیچاره رو پیچوندم. خودم نفر اول بودم که گفتم میام اما بعد هیچکس جوابشو نداده بود. من رفتم اینو اونو پیداکردم و خلاصه گفتم بچه ها میان که خوشحال شد. بعدش گفتم ببین چیکار می خوای بکنی؟ گفت مثل هفته پیش خونه شما می خوام باشه شام. می خوام کباب تابه ای درست کنم. فکر کنم خوشحال بود. گفتم نه بابا شام نده (عمرا من دستپختشو بخورم) گفت اه چرا؟ گفتم نه اینطوری باشه سخت می شه دوره ادامه پیدا نمی کنه. گفت خوب باشه. گفتم بگو اسنک من خودم دارم میارم برات. گفت خوب باشه. گفتم ببین ساعتشم ۸ به بعد باشه (دیرتر) گفت خوبه باشه. بعد گفتم خوب میای یکشنبه اسکیت گفت نه نمیام. ازونور داشتم با مهسا هم چت می کردم. خلاصه گفتم آره این میادو اون میاد و اینطوری و اونطوری. آخرشب که شد ورداشتم گفتم میشه مهمونیو کنسل کنی؟؟؟ عوضش یکشنبه با هم می ریم اسکیت. بیچاره گفت خوب باشه!!!! دیگه من گفتم صددرصد شاکی شده دیوونش کرده بودم. هیچی حالا دوباره این هفته مهمونی گرفته. هیچ عذری هم پذیرفته نیست. من نمی دونم ما چرا باید بریم مهمونی چهارنفره اصلا. من ترجیح می دم خودمون دخترا بشینیم تی وی نگاه کنیم و غیبت کنیم. 

*(این اصطلاحو یکی از دوستام به کار برده )

روزمن

امروز از اون روزایی بود که من ساعت ۱۱ رسیدم دانشگاه. صبح ساعت حدود ۹ پامیشم گیج می شینم. بعدش باید لپ تاپمو باز کنم ببینم از دیشب تا حالا چند نفر اومدن تیکه انداختن. بعد می رم در یخچال شیر رو می ذارم بیرون با یه چیزی یا تارت با بیسکویت امروز یه بیسکویت برداشتم روش یه هلو گذاشتم از تو قوطی کمپوت خوردم. هنوز گیج ام تو این مرحله. بعد دوباره می رم می شینم رو مبل آینه رو برمی دارم عین نامادری سپید برفی می گیرم جلوی صورتم با قیچی و موچین.  

بعدش پا می شم می رم تو دسشویی صورتمو بشورم یا برم یه راس زیر دوش خود به خود شسته بشه؟؟؟ بعدش نیم ساعت تو دسشویی همونطوری الکی. بعدش خیلی دیر شده میام بیرون. رو اون یکی مبل پر لباسه. چی بپوشم حالا؟ همش چروک شده اه. بقیه هم تو سبد لباس کثیفه که داره منفجر می شه از دوماه پیش. از اونموقع تا حالا کلی لباس زیر و جوراب خریدم که کم نیاد. سبدو میزارم دم در. اگه آشغال هم باشه اونم میزارم دم در که بعدا یه فکری به حالش بشه. 

حالا ظهر چی قراره بخورم. میرم رو ترازو اه شیت!!! هیچی نخورم که بمیرم. بعدش نمی دونم چی میشه سه ساعت تو آشپزخونه سالادو مالاد. بعدش برمی گردم تو اتاق که حاظر شم و لباسا رو اتو کنم. تا الان شده ده و ده دقیقه. خوب حالا که دیر شده به درک. بذار یه کم دوروبرو مرتب کنم. میشه یه ربع بع یازده راه میفتم . می خوام میونبر بزنم مجبورم یخ نوردی کنم دیرتر میشه. اه شیت.  

یازده می رسم آفیس استاده نشسته تو آفیس با یه کامپیوتر کار می کنه من اسکنرو وصل کردم از دیروز به کامپیوتر خودم روشنش می کنم صدا می ده. شروع می کنم به ده بار اسکن کردن . استاده میاده بالا سرم می گه این گزارشو برای من فرستادی من پرینت گرفتم دوباره یکی دیگه فرستادی بگیر درستش کن. می گیرم ازش دوباره اسکنرو روشن می کنم. یه پاراگراف می خونم قن قن این صدا میده.  

بعدشم هیچ کار نمی کنم. مریم میاد می شیه بعد می ریم ناهار بعد می رم پیش عدی بعد می رم اتاق رضا سروصدا می کنم و دایجستیو و کافی میل می کنم.  

 

الانم خدمت شمام به به . همه حقوقم باید برم اجاره خونه. صبح گفتم ایران نمیرم پول ندارم این بلا سرم اومد.  

 

اون روزا!

وای خدایا من همیشه دلم می خواد رو اون چهار سال دوره لیسانسم خط بطلان بکشم. خیلی سخت گذشت. فکر نمی کنم تو هیچ دوره زندگی اینهمه تجربه جدید یکهو با هم و اینقدر سخت به سراغم اومده باشه. از یه جهت فارغ التحصیل بودن از اون دانشگاه خیلی جاها به من کمک کرد. از طرفیم اون زندگی خیلی تلخ بود. مثل یک مسافرت طولانی که برای خوش گذشتن نیست بلکه برای تحصیلات بی پایانه!!! برای من که یک بچه ننه و بی تجربه به تمام معنا بودم این کشنده بود. هرچند که کلی چیزی یاد گرفتم و انصافا کلی خاطره دارم .

 

گذشتی و فراموشی  غباری شد به روی من .

 

جالا هر جا که می گه هیستوری بده حالم یه جوری می شه!!! واقعا چقدر آسون فراموش می کنم.

 

همه دشتزارویخزارو بیشه زار اکلیلی شده

من امروز یه خط چشم آبی اکلیلی کشیدم که دوستمون خیلی سریع کشفش کرد. با این عبارت پشت چشتم که زری شده!! (از بسم که به چشم دست می زنم همش باید پخش شده باشه ولی زیاد نبود)  

خداییش دوستای ایرادگیر پلک بزنی  می فهمن!!!! هاهاها

skating

نمی تونم برنامه امروز رو توصیف کنم فقط می دونم من یاعث آبروریزی ام. رفتیم آیس اسکیتینگ خارج شهر با گروه جری شرلی اینا. یه لاج خوشگل دنج و یه زمین اسکیت سرپوشیده. ولی من آخرش نتونستم بدون ساپورت تعادل خودمو حفظ کنم. اینا فقط هی دست منو گرفتن و این اصلا خوب نیست یه بارم که دستمو نگرفتن خوردم زمین نمی تونستم بلند شم همه جا لیزبود.  

 

امیدوارم بعدها بتونم یه کم پیشرفت کنم و گرنه باید برم بمیرم. 

 

خوش گذشت.