-
From Solomon Book of Proverbs
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 19:19
Better a dry crust with peace and quiet, than a house full of feasting with strife! (17:1) A friend loves at all time, and a brother is born for the time of adversity. (17:17) Better to be lowly in spirit along with the oppressed than to share plunder with the proud. (16:19) The righteous choose their friends...
-
Education and its value
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 05:57
I'm so sick of academic education. It's been a while I'm living to please my spiritualistic/emotional/sensational/social needs! God if you exist let me finish this crap and I just go back to you and what pleases us together
-
Holy God
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 23:58
ادم دل مردم رو نشکنه دهن خودشو سرویس نکنه پناه برخدا Amen
-
سال نو چگونه گذشت
جمعه 15 دیماه سال 1391 03:52
تو مغازه که کارکنی کامپلیمنت می گیری معمولا. اقا یه چیزایی به من گفتن تا حالا. یعنی هر انچه که در مورد یک دختر به ذهنت خطور کنه. اینجوری میشه که کم کم ادم شناس می شی میفهمی که تو فرهنگهای مختلف سرجمع ادب چه جوری تعریف می شه. دیگه چی؟ هیچی هفته دیگه کلا سرکار نمی رم. چه بدبختی داریم. امروز جسی برگشت خونشون تو مزرعه. من...
-
nice christmas card
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 08:55
http://www.jacquielawson.com/viewcard.asp?code=3840271237025&source=jl999
-
بزرگترین دستاورددرجهان اول
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 04:35
من الان فهمیدم چرا بابای اون پسر پاکستانیه از رفت و امد با دیوید منعش کرده بود. قضیه مال دو هفته پیشه پسره اومد یه شب اینجا خوابید چون پدرش راهش نداده بود خونه. ما همه دل سوزوندیم براش. الان فهمیدم دلیلش چیه چون دیوید دبیرستانیه و دوست دختر داره. واین یعنی یه مشکل بزرگ! خدا رو شکر که من بچه ندارم. چقدر نسبت به همه چیز...
-
چشم انداز
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 06:20
من کماکان زنده ام زندگی می کنم کماکان کافی شاپهای شهر رو گس می کنم. ماشینم خراب می شه خرج می کنم بایبل استادی می رم. فیس بوک به نظرم بی مزست. فکر کن هیچ ارتباط زبان فارسی به جز وبلاگم ندارم! و مامان گاهی وونوس و اورانوس. خدایا شکر. ولی سعی می کنم ارتباطاتم رو محفوظ نگه دارم به هرحال.
-
We are not god
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 01:17
Some people eventually end up in streets because of life crisis or any other reason, don't judge them. I've seen those who came out as angles! Being judjemental is the worse character in one's personality.
-
GET OUT OF HERE
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 00:19
وای خدایا. چه دنیاییه. شنبه شب یکی از بچه هااومد گفت ویو به من راید می دی خونشون اون سر دنیاست طرف غرب شهر من باید به یک نفر دیگه از دوستام راید می دادم و اصلا دلم نمی خواست تو برفا خیلی رانندگی کنم. بیجاره اخر سر اومده بود می گفت ای بگ یو ویو! گفتم باشه بریم اشکالی نداره. کفرم دراومده بود ولی. نمی دونم چرا. خلاصه به...
-
قدردانی
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 20:49
پناه برخدا کفر گفتم. کفر. چندوقته با ایرانیا نگشتم یادم رفت چه کردند و که بودند. که بودیم و چه کردیم و چه می کنیم....مردم وطنم عاشق شرابندو همان خصلت رادارند که کمش خوب است. با شرابخوارکم همه چیز خوب است... با کتابخوان داشتن همه چیز هم ناچیز است.
-
Crap
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 05:00
این اخرهفته من و دیوید خونه تنهاییم! ازش زیاد خوشم نمیاد خیلی بچست بچس دیگه حال بچه ندارم. بچه مردم. دارم دیوونه می شم از ایرانیا فرار می کنم میام توی فضای دیگه فضای عجیب.
-
Stranger than fiction
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 07:57
برنت عشق منه! هلن بهش می ه برت! هلن همه رو دیوونه می کنه اسم منم اشتباه می گه می گم ببین تروخدا همون سه حرف اولو بگو. من اگه می تونستم می رفتم با همه ادمهایی که تا حالا دوسشون داشتم ازدواج می کردم. ولی همیشه همه چی از هم می پاشه..... چون من تو دنیای فانتزی زندگی می کنم و گاهی دیگران و هیچی جدی نیست.... شرم اوره... اون...
-
اپدیت
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 08:19
وبلاگو رسما به گه کشیدم. پام درد می کنه امروز خسته شدم. بعدشم باید بیای خونه اشپزی و تمیزکاری. قشنگ اسب شدم. شیلا نامه گذاشته ببخشید اینقدر سرصدا کردیم صبح. دیوید همه برفهای جلو خونه رو تمیز پارو کرده بود. 17 سالشه اندازه ادم بزرگا شعورش می رسه. دلم واسش می سوزه گاهی. اصلا لج و مج نمی کنه. خیلی مهربونه. من ازینجور...
-
hate it, yes i do
جمعه 12 آبانماه سال 1391 08:42
first got the message at 8:21 PM!" Drive really carefully home! freezing rain!" after one hour or so, I'm seeing the fact, freezing rain turned into snow, and i was totally blind from mirrors except the hole i made in the left and front window of course, and the tires are still those smooth ones, and the...
-
Heather, the spirit of our house
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 00:00
خوب الان دو ماه میشه که من درمحل جدیدم با همخونه هام زندگی می کنم. کلید صندوق پستی دست منه. دو ماهی میشه که مجله ها و نامه های هتر رو من بر می دارم به امید روزی که بیاد و ببرتشون. دیروز رفته بودم پایین دیدم شیلا تو اشپزخونه داره مجله مد هتر رو ورق می زنه. می تونستی پستی از انتاریو لباسا رو سفارش بدی. داشتیم نظر می...
-
نترس بچپون ته حلقت
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 00:27
بدترین کاریکه ادم در خصوص خودش می تونه انجام بده خودکشی به روش اشتباهه. خیلی ها اینکارو می کنن که راحت شن ولی اشتباه انجام می دن. بعدا می فهمن که احمق بودن. اگر به اصطلاح می خوای مغزت رو شوت کنی و بفرستی هوا تفنگ رو دم دهنت نذار بذار ته حلقت ته تهش. دم دهنت که می ذاری لابد ترسش کمتره ولی اتفاقی که می افته اینه لوله...
-
برنامه ها و زندگی درهم و برهم /خوب اما شخصی
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 04:46
دوتا از بچه ها رو از فیس بوکم پاک کردم طبق معمول به شکل دوره ای. خوب حوصله ندارم ادمایی که خوشم نمیادو نگهدارم. وای الان اکیپ دوستاشونو دیدم وایستادن سه ساعت سلام و احوالپرسی من اصلا از بس ندیده بودمشون نمی تونستم دونه دونه تجزیه تحلیل کنم. برگشت یکی از پسرا گفت روابط اجتماعیت خیلی افتضاحه. گفتم بابا من شماها رو ندیدم...
-
No freedom No
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 23:23
who says there is freedom in Canada or other parts of the world, everywhere you go you see yourself surrounded by many many rules that you are obliged to break at least half of them! and always keep yourself brave enough in case they catch you right at the point! that's true. Anywhere is like that.
-
شب
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 08:40
دیوید مریض شده. شیلا روز پنجشنبه مهمونی داره شب من نیستم. شیشه شرابمو گذاشتم جلوم. روم نمیشه سربکشم. خونه مردمه. خونم میفته گردنشون. حالا شیلا می گه عجب ا دم خلافی اوردم. پسره از راه به در می شه. زود برم پایین
-
معانی پوچ که به ذهن من متبادر می شود
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 03:28
داشتم فکر می کردم من چرا راجع به شخصیتی که هیچ برنامه ای باهاش ندارم صحبت می کنم؟ فکر کردم چون اصلا مشکلی باهاش ندارم. یه زمانی می خواست نذاره من با هیچ کس دیگه ای دوست باشم اون زمان تموم شد یعنی من یه روزی با همه ادمهای دوروورش قطع رابطه کردم. بعد یه زمانی رسید که کلی شایعات پشت سرش بود شایعات ناشی از واقعیت. من چه...
-
معانی که دیگر به ذهن من متبادرنمی شوند
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 03:09
خوب من الان با شیلا و دیوید زندگی می کنم. دیوید یه چیزی تو مایه پیش دانشگاهی می ره. شیلا دیشب خونه نیومد. نمی دونم شایدکشیک داشت. یه ذره سخته ندونی همخونت برنامش چیه من خودمم خیلی اهل این نیستم که باهاشون بشینم چون ساعت نه می رن می خوابن. درمورد مسائل علمی فلسفی نظر خاصی ندارم. کلا فعلا بی نظرم. خونم بدنیست. پمپ بنزین...
-
وقتی دیگر
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 22:59
تو این دوهفته هزاران اتفاق افتاد . خوب من وودی الن نیستم که هزارتا خط داستانی رو برای رسیدن به یک نتیجه واحد جمع کنم. فقط اینکه اون دوست قدیمی پریروز بهم ایمیل زد که ناراحته و من چرا قهرکردم. گفتش سرش شلوغ بوده اصلا بیشه زار نبوده یه هفته. بعدشم پیشنهاد کرده بود بریم مهمون اون کنسرت ببینیم. منم حوابشو دادم که سرمنم...
-
بدبختی
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 23:29
استادم ایمیل تندی زده که بابت اون چندرغاز پولی که قبلا بهت داده بودم وکلی بیگاری ازت کشیدم باید تا اخر پروژه کارکنی. خدایا منو از دست این نجات بده زودتر این درس کوفتی تموم بشه. عاجزم به بارگاهت. تشکر فراوان ویو
-
شغل
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 12:25
من شغل مهندسی می خواهم! امین
-
شایدوقتی دیگر...
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 07:46
امروز با اون دوستم که بخشی از داستانهای غم انگیز زندگیم بود خداحافظی کردم. دوباره یه برنامه ای رو که خودش پیشنهاد کرده بود پیچوند. گفت فردا. من گفتم عزیزم اگر ممکنه خودت از بچه ها عذرخواهی کن. من خجالت می کشم. اونم همینکارو کرد به این مضمون : کار پیش اومده باشه یه وقت دیگه. یه سری چیزای کوچیکی قبلا واسش گرفته بودم...
-
مریت
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 02:44
یه ماشین ارزون خریدم. همون که گفتم. داج نئون. امروز مریت بهم زنگ زد بردم پیشش. گفتش که ماشین خیلی خوبیه. خیلی خوب گرفتم. یه کار خرکی هم پیدا کردم رفته واسه سکیوریتی چک. دلم می خواد تعمیرکار مکانیکی می شدم. مریت همسن و سال بابای منه و مهندس باز نشسته است. خیلی خوش قلب و مهربونه. خدا بهش عوض بده. در ضمن مریت گفت باید...
-
ویولت دربیشه زار
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 11:14
ولم کنید ولم کردید از وقتی ولم کردید همه چی خوب شد. دو ماهه کار ندارم. اگه ولم نمی کردید الان لبه پرتگاه بودم. ماشین خریدم. یه سری ادم خوب دورورم هست. نمی گم بقیه بدن. ولی من به اونایی که راحتم ایمیل می زنم. هم به اسمون نزدیکترن هم به زمین به یکیشون هفته پیش گفتم یه سر بیاد یه ماشین با من ببینه. خریدمش تموم شدو رفت....
-
out of pride and arrogance
شنبه 10 تیرماه سال 1391 11:11
فکرکه می کنم به خودم می بینم همه زندگیم برمبنای غرور بوده. اعتماد بنفس تکبر خودشیفتگی ذاتی. خدایا اینی شدیم که می بینی. شابدم تو دوست داری. مسیحییا می گن ازخدا بخواه خواسته خودش رو برقلب تو الهام کنه یا قشنگتر از اون دلخواه تو را با مصلحتت یکی کنه. من امیدوارم از سراسر این تاریکی که درونش هستم و پراز لذت هم هست به یک...
-
زندگی بر بالای ابرهای ابرزار
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 08:50
پی اچ دی نمی خوام حالا. کار می خوام. از کارای بی معنی خسته شدم. این دوره زمونه ای نیست که کسی دانشگاه بمونه مگه واقعا پرکار/ علمی یا درسخون باشه. واسه من که اصلا معنی نمی ده. من جایگاهمو تو جامعه گم کردم. کجا هستم و کجا می خوام برم و به چی می خوام برسم. پ.ن. دوستم دوباره مفقود شده. به نظرم می دونم کجاست. شایدم نمی...
-
دردسر
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 03:14
وای امروز رفتم به یه استاده که دوست استاد خودمه گفتم من دیگه نمی تونم کارای شما رو ادامه بدم. من الان تو قرض شدید قرار دارم و نمی تونم هیچ کاری بکنم و فقط و فقط باید کار پیدا کنم. اونم گفت بله حتما من کاملا متوجهم. خیلی مهربون برخوردکرد. الان کلی ناراجتم. ازینکه مجبور شدم تو رو بزنم. چراادم باید حتما تو رو بزنه؟ نمی...