-
میان زمین و اسمان
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 19:37
کتابها پیداشد. کلی به همه غصه دادم تا دعا کنن . دنبال خونه و ماشین و کار می گردم.هنوز...
-
انفقاد
شنبه 3 تیرماه سال 1391 04:12
استادم یه کتابش پارسال گم شد زیر اسم من بود. امسالی دوتا دیگه هم علاوه بر قبلیا گذاشته زیر اسم من که من اونا رو ازش نگرفتم. حالا چیکاااااااااااااررررررررکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پ.ن چرا اینقدر ملت دوست دارن با ادمهای خنگ و کم فهم رفت و امد کنن؟ می دونی کم فهمی برای خیلیها جالبه چون معادل کم سن و سالیه. اونایی که اینجوری نیستن چرا...
-
دردسر
شنبه 3 تیرماه سال 1391 01:48
اوه اوه اوه اینجا یه پسره که من نمی شناسم بهم پیله کرد. یارو ته داغووون. یعنی خدا زده بودش. یه رفیقی ما داریم گفت حالا یه بار باهاش برو اشنا شو. بابا صدرحمت به ادمهای باشخصیت زشت. اگه زشت باشه بهش خیره نمی شی ولی این لات بود بدون اجازه اومد دپارتمان دنبال من راه افتاد منم سگ محلش کردم. ایمیل زدفحش داد جواب ندادم...
-
ماراتون
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 07:02
تو برفزار ماراتون بوده وای عکسهای ونوس که تو ماراتون شرکت کرده بود پر از هیجان زندگی بود. بیشترازین حرفی برای گفتن ندارم. یکی دوتا ایمیل زدم به دوست قدیمی. بدون جواب موند. نتیجه ای نگرفتم چون کم صحبته و ایمیلهای منم بیشتر حالت داستان وار داره. احساس می کردم در پاره ای زمانها ایمیلها واخبار جزء وظایفم تعریف شده نه به...
-
در یک خانه زیبا
شنبه 20 خردادماه سال 1391 09:50
-
ابرزار
جمعه 19 خردادماه سال 1391 10:25
ازاون دوست سابقم خیلی وقته خبر ندارم. خدا خودش بخیر کنه. یه زمانی یه دنیای بزرگ بود اون بود من بودم خدا بود. بعد دنیا هامون تنگ شد تنگ شد هی ادمها اومدن فاصلمونو پر کردن هی همه چی فرق کرد. دوستم مریض شد من پریدم ازونجا پایین. خودکشی کردم افتادم وسط ابرا. جام خوبه بهش می گن ابرزار ولی اونا موندن همونجا بیشه زار زیبا...
-
فضای نامتناهی
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 08:38
نمی دونم دوروورم چی می گذره مگه مهمه؟ الان کارندارم و پول ندارم و فقط و فقط می خوام با دوستهای خوبم بگردم. به قدرکافی دچارپوچی هستم ادمهای الکی پلکی فقط حوصلمو سر می برن. بقیش مهم نیست مهم اینه که بتونیم به بقای خودمون ادامه بدیم. بقای روحانی و جسمانی. درفضای نامتناهی....
-
پابرهنه ها
جمعه 12 خردادماه سال 1391 03:08
به پدرم میگویم: برای مان معلم جدید آمده. - توی خیابان دیدمش. - هیچی یادمان نمی دهد. به نظرم حتی نمی داند بهمان چه بگوید. حتی بلد نیست دست کم یک خورده سر کلاس خودش را بگیرد. - پس لابد پیستون دارد.... تا حالا فکر میکردم فقط ماشین های بخار پیستون دارند...خرمنکوب یکهو از حرکت وامی ایستد. تسمه ی سنگین انتقال بالا می...
-
پنی ها و زندگی من
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 22:18
من تقریبا تمام مشکلاتم رو با این دوست بی نظیرم حل کردم. دارم فکر می کنم مشکلات چی بود که من اصلا شب از استرس نمی تونستم بخوابم. اهان یکیش این بود که چرا تو چت آنلاین نیستم وچراوقتی هستم احوال نمی پرسم یا جواب نمی دم. خوب من گفتم باشه بیا من انلاین. اینجوری شد که همه چی بخیرگذشت. یه مشکل دیگه بینمون این بود که چرا من...
-
اخرهفته
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 04:15
الان رفتم جلو اینه دیدم بالاخره سایز پلکام یکی شده. مشخصه یه مدت کم می خوابم. چرا ادم باید بره مهمونیو باربی کیو وقتی می تونه تو خونه خودش استراحت کنه؟ دیشب یکی دیگه از دوستام تصمیم برفتن ا ز بیشه زار رو گرفته بود. من رفتم یه سری از مواد غذایی و قابلمه و . رو گرفتم. هرچند موندن خودمم اینجا قطعی نیست. با این وضع بی...
-
گزارشهای من
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 00:50
من بی معرفت و بی تفاوتم. در خودم غرقم. از دنیای دیگران بی گانه. اونی که شروع می کنه مثل آینه با من برخوردکردن حق داره. می دونی ادم اگر بدونه دیگران نمی خوانش راحتتره. ولی اگر دیگران بدونن که دوستشون داری ولی با بی خیالی/ شروع به عذاب دادنت می کنن. بعضی وقتها حرصم می گیره ازینهمه سیاست در رفتار. دوستای نزدیک می گن تو...
-
کاپوچینو با طرح گل
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 11:09
از مهمونی برگشتم دارم ksps می بینم. خیلی شوهای عالی ای داره. اب هویج ریختم تو شیرم. بعد اونهمه که تو مهمونی خوردم. اینو می خونه .... Just do your best Just do your best It's the only way to keep that last bit of sanity Maybe I don't have to be good but I can try to be At least a little better than I've been so far...
-
کوتاهی
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 11:49
امروز که با دوستم رفته بودم بیرون کاری داشتیم فکر کردم تمام پست قبلیم چقدر به نظرم اشتباه میاد. به نظرم نیومد که با یک نفر کمتر از خودم دارم صحبت می کنم اگر که بهتر نبود. من موندم اونهایی که از راه دور با هم ارتباط دارن چطور همدیگر رو توجیه می کنند. احتمالا یه نوری در قلبشون هست و گرنه تقریبا سو تفاهم یک امر اجتناب...
-
دوستم
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 09:37
یه دوست پسری دارم این بی نظیره. یعنی بیست و پنج بار تا حالا منو پیچونده. نمی دونمم منظورش چیه. می گه بیا بریم فلان جا بعد می پیچونه نمیاد. من خودم از همه عاقلترم می دونم که نباید باهاش دوستی کنم. یعنی اصلا دلیلی نداره. ولی هزارتا دوست مشترک داریم. من دیگه عادت کردم بهش. نمیشه درافتاد که . یه مدت به من گیرداده بود که...
-
نصیحتهای ویو به دخترش
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 12:08
مامانم بنده خدا هروقت زنگ می زنه من دارم راجع به دری وری و استرچ مارک حرف می زنم. مامانم می گه برو بابا تو به چه چیزایی اهمیت می دی. البته اینجا همه به طور دائم در حال عمل فک و بینی و کشیدن پوست و لیزرو غیره ان. فکر کن چه جامعه داغونیه ما داریم. مردم می ذارن دندوناشون خراب شه بعد می رن دکتر می ذارن خوب بدهیکل شن بعد...
-
پیسی
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 10:51
از بالا تا پایین مرض پیسی ناشی از کم کردن وزن گرفتم. خیلی وقته. چاق شدم بعد لاغر پوستم خودشو اپدیت نکرده. وای افتضاحه خط خطای سفید. عزا گرفتم. البته کم کردن وزن هرچند سبب کم شدن سایز سینه هم میشه و دخترا رو این قضیه حساسن که یکهو فلت نشن! ولی خوب عوضش راحت می شه لباس یقه باز پوشید. می دونی که سینه چاقها از لباس خیلی...
-
بی نوایان
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 10:44
خداکنه کسی از دست من ناراحت نباشه. من بیچاره نه پول دارم نه مدرک. وای خدایا مثل پارسال نشه همه از هم دلخور بودن. دوستای من به هر مسیری نیفتن بیچاره شن. دلم از یه طرف می سوزه از یه طرف خیلی بخوام برم جلو خودم قربانی می شم. مجبورم دور بایسم. خدا کنه منو ونوس و فامیل نزدیک کارخوب درست حسابی پیدا کنیم که به گدایی و هرزگی...
-
سرزمین مادری ام را به چه بهایی هجرت کردم
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 10:08
امروز داشتم فکر می کردم تو این چهار سال اخیری که بالاخره کم کم فهمیدم دنیا دست کیه خیلی تلاش کردم شخصیتم رو بهبود بدم. مسلما محسوس نیست. بیشترین ازار رو ادم از دست خودش می کشه در نتیجه وقتی تصمیم می گیری حس و وجدانت رو تقویت کنی این خودت هستی که از صدمات بیشتر در امان می مونی. یک مساله دیگه هم این بوده که امروز داشتم...
-
شب ایرانی
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 13:24
امشب رفته بودم کلاب. در حقیقت شب ایرانی بود ولی اهنگاش عالی و همه جوره. من که خوب چونکه تولدمم بود همش وسط بودم. هزار سال بود که نرقصیده بودم. خیلی خوبه کاری که توش پراز انرژیه و حرف زدنم توش نیست. مثل دیشب که با بچه ها بساط های لایت و اراگیرا داشتیم واسه یکی دیگه. شیش ساعت فقط خندیدیم. واسه اولین بار یکی ابروی منم یه...
-
دیشب
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 20:15
وای دیشب یه جا جشن تولد دعوت بودیم. همه سنا پایین. من نمی دونم اونجا چکاره بودم. فقط خوب چون که دوستام بودن اونجا منم رفتم. تازه لباس من انگار از همه لختی تر بود برحسب عادت تو محیط بسته دوستای خودم. بعد دیدم اینا زناشون اینقدری لخت نپوشیدن . منم فقط یه کاردیگان تنم کردم ولی جوراب نداشتم به پام بکشم. بعد ولی خیلی اپدیت...
-
کاهش
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 10:21
من از وزن متوسطم حدود دو سه کیلو کمتر شدم. حالا همه لباسام به تنم گریه می کنن! البته به قد هم ربط داره لابدولی توقع اینهمه تغییر نبود. همینجوری که به نظر خودم نمیاد ولی هرکی منو می بینه به روم میاره شدید! مثلا پگاه اگه در روز دوبار منو می دید هر دوبارش می گفت وای ویو هربار می بینمت لاغر تر شدی! فکر کنم کلا دو کیلو کم...
-
ابتذال
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 03:02
دیروز که یکشنبه بود به یکی از دوستام تلفن زدم که تولدشو تبریک بگم. البته بعد چندروز. نمی دونم دوستاش براش تولد گرفتن یا نه فکر کنم گرفته بودن ولی من اینقدر سرم شلوغ بود که از اول گفته بودم که بچه ها من چند تا از دوستام دارن میان بعدا اگه جور شد باهاتون هماهنگ می کنم یه جایی همو ببینیم. خلاصه دیروز گفتم بذار حالا تیریک...
-
Singularity principle
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 03:22
As usual! I met a movie director on the way back home (the last one i remember was from Toronto film festival, director of Persopolis!), but this time, our chat took a long while, pretty much because the cool guy knows about almost everything in this world! a scientist (electrical engineer-plasma physics) with the...
-
وضعیت نه خیلی دورنه خیلی نزدیک
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 22:04
من یه زمانی رفتم تو فیس بوک وضعیتم رو به in a relationship تغییر دادم با دوتا بچه. دوسال پیش بود. .ولی ناپدید بود. از اون موقع تا الان هفت تا پسر رو از فیس بوکم پاک کردم. امروز رفتم دیدم تایم لاینم زده وضعیت رو اشکارکرده. اول شوک شدم بعد خندم گرفت. ولی خوشحالم. دوستای نزدیک که یا می دونن یا می پرسن. بقیه کمی هم که...
-
قد نکشید
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 23:41
من نمی دونم تا حالا یعنی از روز شنبه تا حالا چقدر دامپ شدم. فکر کن من خودم 7-8 تا مهمون عالی داشتم. یه اقا خانوم کانادایی یه دوست نیمه کانادایی و سه چهارتا از دوستای دخترم که همیشه در حاشیه این جامعه دارن فعالیت و زندگی می کنند. این اقا خانوم کانادایی اینقدر از خونم تعریف کردن و چه خوشکل درست کردی و اینا یعنی خودشون...
-
فوبیا
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 09:39
وای خدایا من مراسم شب ایرانی رو نمیرم. شدم خانوم هویشام. دانشگاهم نمیرم. تلفن ( کار بندازه گردنم) جواب نمی دم. خیلی کاردارم. دلم نمی خواد با هیچکس در ارتباط باشم مخصوصا خونواده ها. فقط دوستای دخترم اونم گاهی. فردا مهمونشون کردم شب ایرانی نمیرم. کلم کندس.
-
فرق دوتا فروشگاه
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 07:35
سوبیز به خونم نزدیکه. نمیرم سوپر استور دوره بزرگه حوصلمو سرمی بره. رفتم خرید یه پسرکانادایی مودب وایستاده وسیله های ادمو می ذاره تو بگ. فکرکن من به خودم باشه اول چیزایی که له می شه رو میذارم بعد اصلا گند می زنم. این پسره دیدم وایستاده منتظره منم شروع کردم نونها رو گذاشتم تو بگ. پسره گفت اینا که له میشه! بعد گفتم ها...
-
شب ایرانی!!!!
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 02:42
یک مراسم شب ایرانی گذاشتن بچه ها. ما هم تو رودربایستی و رفاقت و اینا شرکت کردیم. حالا هر چی بیشتر می گذره بیشتر می گم اخه چرا؟ فکر کن این مراسم کلا از اولش دی جی بازیه یعنی هیچی دیگه نیست. من که همون یه ذره هم که می رقصیدم دیگه از سرم افتاده. چرا اینجوری شدم؟ یادمه تولد دوسال پیشم تو فیس بوک زدم بچه ها فقط هرکی می...
-
sleepy conscience
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 09:26
دوستام بیچاره ها. تلفن جواب ندادم امروز. خوب خواب بودم. تازه فهمیدم من در روز صد دقیقه بیشتر نمی تونم حرف بزنم. واسه همین این ماه سیزده دلار اضافی شارژ شده بودم. باید برم یه پلن بالاتر سوئیچ کنم که البته اونموقع تکست نامحدود ندارم. بی خیال شدم. مارک تواین می فرماید: Good friends, good books and a sleepy conscience:...
-
No strings attached
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 07:45
دیشب شب بدی نبود. رفتم با دوستای ایرانیم خریدو بعد خونشون یه فیلم الکی دیدم که توش ناتالی پورتمن بازی می کرد! خیلی مسخره بود. دوستای ایرانی تقریبا جدیدم یه زن و شوهرن. مثل قبلیا. منتها ظاهرا قبلیا به این قضیه پی بردند که ما سه نفر خونواده نیستیم! و خوب دامپ شدم شاید. قضیش پیچیده است. خیلی برمی گرده به قبل که خونواده...